دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

روز مادر بدون بابایی

دختر قشنگ سلام.خوبی مامان؟؟؟میدونم که خییییلیییییییییی دلتنگ باباتی و همچینی تعریفی نداری گلم.انقد که از دوریش حسابی کلافه شدی و بهونه گیر. حتی به سختی غذا میخوری،به همه وابسته میشی،کارایی میکنی که جیگر همه خون میشه به همه چی گریه میکنی .خدا سایه هیچ پدری رو از سر بچش کم نکنه!!!!!!!! رو عمه ای از کار و زندگی مونده الهی به حق فاطمه زهرا خدا خیرش بده به مراد دلش برسه که شده همدم تو.همش پیشته و تنهات نمیذاره.اما دیگه چیزی نمونده.راستی عصر بابایی اصرار کرد صداتو پشت تل بشنوه.قرار شد فقط تو حرف بزنی و بابایی فقط شنونده باشه.طفلی بد جور هواتو کرده کلی گریه کرد از دلتنگیت. خوش به حالت که انقد دوست داره!!!!!! امسال روز مادر بابایی پیشمون نبود.یه جو...
31 فروردين 1393

روز مادر مبـــــــــــــــــــــــارک

  دوست داشتم قلمم را به تو می‏دادم و بیداریم را به ماه! امشب هم مثل تمام شب‏ها به تو می‏اندیشم؛ به تو ای معنای من، ای مادر! از دیروز می‏گویم که دست‏های تو را می‏بوسیدم و تنها واژه آشنای اشعارم، مادر بود! از دیروز می‏گویم؛ از روزهایی که نان‏ها تازه بودند و احساس‏ها قشنگ! غزل‏ها پرشور و دل‏ها مهربان! بهارها همیشگی بودند و تبسّم‏های مادر، زیباترین شعر روزگار بود! دوست داشتم قلمم را به تو می‏دادم و بیداریم را به ماه! امشب هم مثل تمام شب‏ها به تو می‏اندیشم؛ به تو که مهربان‏ترین هدیه خداوندی و دلت، ضمیر سبب ساز بهشت است! و من بهشت را در ژرفا...
31 فروردين 1393

عکسهای جا مونده

دخترم این عکسها رو باید قبل عید میذاشتم که بین عکسها گمشون کرده بودم این عکس اولین کوتاهی موهاته که داشتی از گریه کردن تلف میشدی.الهی بمیرم اینا هم مال رستوران دلستانه که با آقا رمضان دوست ترکیه اییه بابا رفته بودیم.هواسم نبود عکستو باهاش بندازم ایندفعه که اومد حتما عکستو باهاش میگیرم نوش جونت عشششششششششققققققققققققققمممممممممم ...
26 فروردين 1393

عکسهای عید 93

عزیز مامان این عکسها تو گوشی بابایی جامونده بود.ببین تو این عکسها چه جیگلـــــــــــــــــــی هستی دیاناگلــــــــــــــــــــــــــــــی و بابای مهربونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم اینجا داشتی با ناخنگیر ناخن های پاتو میگرفتی!!!!!!!!قربونت بشم مننننننننننننننن قربون دستهای کوشولوت بشم که داری میزهامون پاک میکنی.روز مهمونیمون بود(5-1-93) عید دیدنی خونه مامان جون اینا این ظرف رو بابایی خریده بود تا پر کنه بذاره پشت ماشین برای روز مبادا که تو برش داشته بودی خودت بری از چشمه آب پر کنی اینجا هم سیزده بدر با دخملای خوب که خیلی سرت رو گرم کرده بودن...
26 فروردين 1393

مسافرت بابایی

سلام سلام نانازم.اومدم بگم از امروز (26-1-93) بابایی یه مسافرته ده روزه رفته چین.هول برم داشته.از یه طرف نگران باباییم،از یه طرفم نگران دلتنگی تو آخه خیلی بهش وابسته ای.امیدوارم این ده روز به خیر و خوشی تموم شه.دخترم خدا حرف بچه ها رو زود میشنوه دعا کن بابایی به مراد دلش برسه و دست پر صحیح و سالم برگرده پیشمون. راستی کلی سفارش دادم تا برات بیاره خدا کنه پیدا کنه چیزایی رو که میخوام ...
26 فروردين 1393

کلی عکس جا مونده

سلام ناناز خانوم دست پر اومدم دخملم با یه عالمه عسک خوشششججججججججججللللللل از عقشـــــــــــــــم اینجا موفق شدم وقتی داشتی بازی میکردی ازت عکس بگیرم.قربون خمیازه کشیدنت بشم من واقعا اگه فرشته هایی مقل تو نبودن تمام عروسکهای دنیا یتیم میموندن!!!!!فدای پیش پیش کردنت بشم داری عروسکت رو می خوابونی اینجا هم پاچه شلوارت رو دادی بالا داری با خال روی پات ور میری در حال دالی کردن در حال ریختن کش ادویه جات قربون قیافه خوشجلت بشه مامان که وقتی دسته گل به آب میدی این شکلی میشی فکر کنم تو عکس کاملا واضحه که چیکار کردی عاشق این قسمت از آشپزخونه ای!!فضای...
24 فروردين 1393

به تو می اندیشم

همه میپرسند چیست در زمزمه مبهم آب چیست در همهمه دلکش برگ چیست در بازی آن ابر سپید رو ... ی این آبی آرام بلند ...که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال چیست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری نه به ابر نه به آب نه به برگ نه به این آبی آرام بلند نه به این خلوت خاموش کبوترها نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام من به این جمله نمی اندیشم من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل یخ را با باد نفس پاک شقایق را در سینه کوه صحبت چلچله ها را با صبح نبض پاینده هستی را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونه گل همه را میشنوم می بینم من به این جمله نمی اندیشم به تو می اندیشم ای سراپ...
20 فروردين 1393

پایان تعطیلات

سلام مامانی.خوبی؟؟؟میبینی چند وقته نه عکسی،نه مطلبی و نه خبری تو وبت نوشتم.آخه هردو تا مون بد جور مریض بودیم.جونم بهت بگه سیده بدر رفتیم ویلای عمو رسول اینا همه بودن خیییییییلیییییییییی خوش گذشت.تو هم تو باغ کلی گشتی و با بچه ها بازی کردی.از شب قلبش یکم سرفه میکردی اما متاسفانه چون اکثرا تو باغ بودیم از فرداش مریض شدیم.طوری که هیچ چی نمیخوردی و بیش از حد بی حال بودی.الهی مامان بمیره که تحمل اشکها و ناله هاتو نداره.خدا خیرش بده بابایی تو روزهای باقیمونده از تعطیلات حسابی کمکم کرد و همش بغلش بودی.شکر خدا از شنبه 16 ام خوب شدیم.اما باز بی اشتهایی که موقع گریه کردن متوجه سفیدی لثه پایین از سمت راستت شدم.تو این گیر ودار داری دندون هم در میاری. ...
19 فروردين 1393

دندون جدید

عزیزم یکی دو هفته ای میشد که دندون آسیاب اولت تو فک پایین سفید شده بود.روز هفتم عید وقتی داشتی میخندیدی دیدم دنونت جوونه زده.مبارکت باشه خانومم
10 فروردين 1393